شماره ٢٠٢: اى خيال آواره نيرنگ هوش

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
اى خيال آواره نيرنگ هوش
تا توانى در شکست رنگ کوش
تا نفس باقيست ما و من بجاست
شمع بى کشتن نميگردد خموش
زندگى در ننگ هستى مردنست
خاک گرد و عيب ما و من بپوش
زين خمستان گرمى دل برده اند
همچو مى با خون خود چندى بجوش
از جراحت زار دل غافل مباش
رنگها دارد دکان گل فروش
عشق اگر نبود هوس هم عالميست
نيست خون دل گوارا مى بنوش
خاک من بر باد رفت و خامشم
همچو صبحم در نفس خون شد خروش
تردماغان از مخالف ايمنند
گاه خشکى باد مى پيچد بگوش
يارب از مستى نلغزد پاى من
اشک مينا خانه دارد بدوش
زندگانى نشه وهمش رساست
تا نمى ميرى نمى آئى بهوش
گر لباس سايه از دوش افگنى
ميکند عريانيت خورشيد پوش
ياس بر جا ماند فرصتها گذشت
امشب ما نيست جز اندوه دوش
تا مگر (بيدل) دلى آرى بدست
درتواضع همچو زلف يار کوش



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید