شماره ١٨٩: کاروان ما ندارد گردى از صوت جرس

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
کاروان ما ندارد گردى از صوت جرس
صبح بر دوش شکست رنگ مى بندد نفس
در ترازوئى که صبر عاشقان سنجيده اند
کوه اگر گردد تحمل نيست همسنگ عدس
آشيان دل پناه هرزه گرديهاى ماست
خانه آينه دارد جاى آرام نفس
در ادبگاه ظهور از منت دونان منال
شعله هم گاه ضعيفى ميشود محتاج خس
عافيت خواهى در الفت سواد فقر زن
بهر صيد خواب فرشى سايه ميباشد نفس
از هوس با هيچ قانع شو که اينجا عنکبوت
ميکند صيد هما در سايه بال مگس
صبح عيش و شام کلفت توام يکديگرند
شعله و دود آنقدر با هم ندارد پيش و پس
چون امل جوشيد از طبعت فنا آماده باش
نيست بى فال سفر آشفتن موى فرس
گاه کندنها صدا مى بالد از نقش نگين
بى خروشى نيست گر سنگى خورد بر پاى کس
ميروى از خود دمى هموضع آزادى برا
خانه را روشن کن آتش زن به بنياد هوس
تا توانى صبر کن (بيدل) درين کلفتسرا
چون سحر آخر پر پرواز خواهد شد قفس



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید