شماره ١٥١: بسکه از شادابى خطت شد اين گلزار سبز

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
بسکه از شادابى خطت شد اين گلزار سبز
خاک ميگردد چو ابر از سايه ديوار سبز
زين هوا گردانه تسبيح گيرد آب و رنگ
ميشود چون ريشه هاى ناکش آخر تار سبز
مينمايد بى نسيم مقدم جان پرورت
سبزه اين باغ چون رگ بر تن بيمار سبز
نخل عجزم آبيارم التفاتى بيش نيست
ميتوان کردن مرا از نرمى گرفتار سبز
خرمى در طينت مردم بقدر غفلتست
دارد اين آينه ها را شوخى زنگار سبز
جزوها را تابع کيفيت کل بودنست
سنگ هم در شيشه ميغلطد چو شد کهسار سبز
صورت خاکيم و دام اعتبارى چيده ايم
ريشه ما را دميدن ميکند ناچار سبز
بهره تحقيق از تقليد بردن مشکلست
خضر نتوان شد کنى گر جامه و دستار سبز
ساز و برگ عشرت از بار تعلق رستن است
سرو را آزادگيها دارد اينمقدار سبز
چون خط پرکار هستى حلقه در گوشم کشيد
کرد آخر گرد خود گرديدنم زنار سبز
عالمى را دستگاه از مرگ غافل کرده است
بنگ دارد هر چه مى بينى درين گلزار سبز
عارضش از سايه کيسو بخط غلطيده است
برگ گل کم ميشود (بيدل) بزهر مار سبز



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید