شماره ١٣٩: مردى چو شمع در همه جا نگاه دار

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
مردى چو شمع در همه جا نگاه دار
هر چند سر بباد رود پا نگاهدار
گوهر دهد دمى که کند قطره ضبط موج
دل جمع کن عنان نفسها نگاهدار
تا گم نگردد آئينه بى نشانيت
هر جا روى بسر پر عنقا نگاهدار
ابرام ما ذخيره صد رنگ آبروست
هر خجلتى که مى برى از ما نگاهدار
آغوش بى نياز دل از مدعا تهيست
اين شيشه را بسنگ فگن يا نگاهدار
هر جا خط رعايت احباب خواندى است
نام وفا همان بمعما نگاهدار
يکبار صرف ياس مکن ياد رفتگان
چيزى زدى بعبرت فردا نگاهدار
در بزم وصلم آرزوى جلوه داغ کرد
يارب مرا زخواهش بيجا نگاهدار
تا در چه وقت شعله زند دود احتياج
مشتى عرق بمنع تقاضا نگاهدار
اى منکر محال اگر مرد طاقتى
ياد خرام او کن و خود را نگاهدار
بى باده نيز شيشه بطاق هوس خوشست
ما را بيادگار دل ما نگاهدار
دامان عجز با همه قدرت زکف مده
از سر فتادنى بته پا نگاهدار
تا حرص کم خورد غم چيزى نداشتن
اى بوالفضول دست زدنيا نگاهدار
(بيدل) غريب کشور لفظست معنيت
عرض پرى بعالم مينا نگاهدار



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید