شماره ١١٢: چيست هستى بآنهمه آزار

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
چيست هستى بآنهمه آزار
گل چشمى و ناز صد مژه خار
عيش مزد خيال نوميديست
حسرتى خون کن و بهار انگار
نيست امروز قابل ترجيح
حلقه صحبتى بحلقه مار
در ترشروئى انفعالى هست
سر که ناچار عطر آرد بار
دم پيرى زخود مشو غافل
صبح را نيست در نفس تکرار
شايد آينه ئى به بار آيد
تخم اشکى بياد جلوه بکار
حيرتت قدردان اين چمنست
رنگ ما نشکنى مژه مفشار
چون قلم عندليب معنى را
بال پرواز نيست جز منقار
سرکشى سنگ راه آزاديست
کوه صحراست گر شود هموار
نوسواد کتاب اميدم
غافلم زانچه مى کنم تکرار
خلوت بى تکلفى دارم
که اگر وارسم ندارم بار
(بيدل) اين باغ حيرت آبادست
هر گل آنجاست پشت بر ديوار



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید