شماره ١٠٨: چشم تعظيم از گرانجانان اين محفل مدار

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
چشم تعظيم از گرانجانان اين محفل مدار
کوفتن گردد عصا کز سنگ برخيزد شرار
سير اين گلشن مآلش انفعال خرمى است
عاقبت سر در شکست رنگ ميدزدد بهار
هر چه ميبالد علم بر دوش گرد عاجزيست
نيستان شد عرصه از انگشتهاى زينهار
از بناى چينى دل کيست بردارد شکست
اى فلک گر مردى اينمواز خمير ما برار
نشه دور و تسلسل تا کرا گردد نصيب
جاى ساغر شش جهت خميازه مى چيند خمار
دل زضبط يک نفس جمعيت کليش نيست
بحر زافسون گهر تا کى زخود گيرد کنار
عالم امکان تماشاخانه آئينه است
هر چه مى بينم برنگ رفته خويشم دچار
با دل افتاده است کار زندگى آگاه باش
آب را ناچار بايد گشت در گوهر غبار
بر زبان ياس امشب نام فرهاد که بود
کز گرانى شد صدا نقش نگين کوهسار
بوى پيراهن بحسرت کرد خلقى را مثل
مى کشد يکديده يعقوب چندين انتظار
از نفس سعى جنون ناقصم فهميدنى است
صد گريبان ميدرم اما همين يک رشته وار
ميکشم تا قامت پيريست بار هر چه هست
گو فلک دوش خم خود نيز بر دوشم گذار
بورياى فقرم آخر شهره آفاق شد
هرسر موى من اينجا چون نفس شد نيسوار
زحمت فکر درودن تا کى اى کشت امل
پر کهن شد ريشه اکنون گردن ديگر برار
(بيدل) از علم و عمل گر مدعا جمعيت است
هيچ کارى غير بيکارى نميآيد بکار



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید