شماره ٤٨: هرکجا عبرت بدرس وعظ رهبر ميشود

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
هرکجا عبرت بدرس وعظ رهبر ميشود
صورت پست و بلند دهر منبر ميشود
چشم حرص افزود مقدار جهان مختصر
همچو اعداد اقل کزصفر اکثر ميشود
غير آغوش فنا سرمنزل آرام نيست
کشتى ما را همان گرداب لنگر ميشود
در محبت بيش ازين ناکام نتوان زيستن
از گداز آرزوها زندگى تر ميشود
از سلامت اينقدر آواره گرد خفتيم
گرد ما گر بشکند سد سکندر ميشود
آه عالم سوز دارد رشته پرواز ما
شعله آتش پر و بال سمندر ميشود
آخر کار من و ماى جهان بيرنگى است
ميگدازد اين عرض چندانکه جوهر ميشود
راحت جاويدم از پهلوى عجز آماده است
سايه در هر جا براى خويش بستر ميشود
ناتوان رنگم سراغ شعله ام از دود پرس
نيست جز آه حزين چون ناله لاغر ميشود
قامت خم خجلت عمر تلف گرديده است
هر قدر مينا تهى شد سرنگون تر ميشود
بسکه (بيدل) زين چمن پا در رکاب وحشتم
بر سپند شبنم من غنچه مجمر ميشود



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید