شماره ٣٥٠: ياد باد آن کز تبسم فيض عامى داشتى

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
ياد باد آن کز تبسم فيض عامى داشتى
در خطاب غير هم با من پيامى داشتى
ياد باد آن ساز شفقتها که بى ناموس غير
در بساط تيره روزان عيش شامى داشتى
ياد باد اى حسرت بنهاده پا از دل برون
چون نگه در چشم حيران هم مقامى داشتى
گاه گاهى با وجود بى نيازيهاى ناز
خدمتى ارشاد ميکردى علامى داشتى
آمد آمد خاک مشتاقان بگردون ميرساند
يکدو گام آنسوى تمکين طرفه کامى داشتى
کردى از اهل وفا يکباره قطع التفات
در تغافل سخت تيغ بى نيامى داشتى
انيقدر خلوت پرست کنج ابرويت که کرد
چون نگاه بى نيازان سير بامى داشتى
ما همان خاکيم اکنون انفعال از ما چرا
پيش زين هم با همه تمکين خرامى داشتى
سوخت دل در انتظار گرد سر گرديدنى
آخر اى بدمست گاهى دور جامى داشتى
تيغ هم بر (بيدل) مامد احسان بود و بس
گر بحکم ناز ميل انتقامى داشتى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید