شماره ٣٠٤: قدح از شوق لعلت چشم بيخوابست پندارى

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
قدح از شوق لعلت چشم بيخوابست پندارى
گل از شرم رخت آئينه آبست پندارى
خيال کيست يارب شمع نيرنگ شبستانم
هجوم حيرتى دارم که مهتابست پندارى
شدم خاکستر و از جوش بيتابى نياسودم
رگ خوابى که دارم نبض سيما بست پندارى
تعلقهاى هستى محو چندين حيرتم دارد
بخود پيچيدنم در زلف او تابست پندارى
بچندين پيچ و تاب از دام حيرت برنمى آيم
سراپايم نگاه چشم گردابست پندارى
جهانى سير مستى دارد از وضع جنون من
گريبان چاکيم موج مى نابست پندارى
بنيک و بد مدارا سر کن و مسجود عالم شو
تواضع هم خمى دارد که محرابست پندارى
چنان بر خود گوارا ساز نوش و نيش دوران را
که گر تيغ از گلويت بگذرد آبست پندارى
امل از چنگ فرصت مى ربايد نقد عمرترا
توانرا رشته تسخير اسبابست پندارى
بملک نيستى راه يقينت اينقدر وا کن
که هر کس هرچه آنجا مى برد بايست پندارى
ز هستى جز تن آسانى ندارم در نظر (بيدل)
چو محمل هر سر مويم رگ خوابست پندارى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید