شماره ٢٩٤: عبث چون چشم قربانى و بال مرد و زن بردى

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
عبث چون چشم قربانى و بال مرد و زن بردى
ورق گرداندى و روى سياهى در کفن بردى
بنور دل و گامى هم درين وادى نه پيمودى
چراغى داشتى چون تيره شد از انجمن بردى
حريفان را چراغ راه مقصد دسته گل شد
تو داغ لاله ئى با نيل سوسن زين چمن بردى
صداى پرفشان چون سايه اکنون زير کوه آمد
که بر دوش سبکروحى گرانيهاى تن بردى
سيه کارى نمى بايست زاد آخرت کردن
ازين غربت سرا رفتى و آتش در وطن بردى
طواف دار عقبايت کنون معلوم خواهد شد
که از فرياد مظلومان براى خود رسن بردى
حق انديشيدى و باطل برآمد سعى مجهولت
باميد آبروها ريختى خون ريختن بردى
تحير خنده دارد بر شعور غفلت آهنگت
که دل عود ترنم بود و بهر سوختن بردى
بخواب امن ميترسم سياهيها کند زيرت
کزين آتشکده دودى عجب با خويشتن بردى
وفا در کسب اعمال اينقدر تغيير هم دارد
محبت بودى اى بيداد خصميها بتن بردى
بنقرين جهانى باخت گردون نقد عمرت را
ازين بازيچه افسوسى اگر بردى ز من بردى
بهر رنگ از من و ما درس عبرت بردنى دارد
ز خلق آن جنس معنيها ز (بيدل) اين سخن بردى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید