شماره ٢٨٦: سرشکم صد سحر خنديد و پيدا نيست تأثيرى

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
سرشکم صد سحر خنديد و پيدا نيست تأثيرى
کنون از ناله در تاريکى شب افگنم تيرى
بجز مردن علاج ما و من صورت نمى بندد
تب شور نفسها در کفن دارد طبان شيرى
فلک بر مايه دران من و ما باجها دارد
عدم شو تا نه بينى گير و دار حکم تقديرى
اگر از اهل تقوائى بپرهيز از توانائى
که در کيش تعين چون جوانى نيست بى پيرى
بنفى سايه موهوم کن اثبات خورشيدى
همه قلبيم اما در گداز ماست اکسيرى
رهائى نيست از انديشه عجز و غرور اينجا
بقانون خموشى هم نفس دارد بم و زيرى
چه ديدى اى تأمل زين خيال آباد موهومى
تو اخوان عرضه ده تا منهم آغازم بتفسيرى
نه گردون کهکشان دارد نه انجم کاروان دارد
درين صحرا جنونى کرده باشد گرد نخچيرى
محبت از مزاج عشقبازان کينه نپسندد
پر پروانه ممکن نيست گردد زينت تيرى
گر از دود دل و خون جگر صد پيراهن پوشم
همان چون ناله ام سر تا قدم نى رنگ تصويرى
دلى پردارد از مجنون ما سنگ کف طفلان
مگر خالى کند در صورت ايجاد زنجيرى
نه پندارى بمرگ از جستجو فارغ شوم (بيدل)
بزير خاک هم چون آفتابم هست شبگيرى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید