شماره ٢٧٨: زخويش رفته اتم اما نرفته ام جائى

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
زخويش رفته اتم اما نرفته ام جائى
غبار راه توام تا کيم زنى پائى
تحير تو زفکر دو عالمم پرداخت
بجلوه ات که نه دين دارم و نه دنيائى
نشسته ام بادبگاه مکتب تحقيق
هزار اسم گره بسته در معمائى
رموز حيرت آينه کيست دريابد
اقامت در دل نيست بى تقاضائى
مقيم کنج خرابات زحمتيم همه
گمان مبر که برون افتد از خمش لائى
زساز دهر مگو کوک عبرتست اينجا
سپند سوخته ئى يا ترنگ مينائى
نشانده است جهانرا در آتشى که مپرس
جمال درنظر و انتظار فردائى
درين قلمرو وحشت چه مردمک چه نگاه
جنون دمانده خط از نقطه سويدائى
نظر بحيرت تصوير هند باخته ام
کزين سيه قلمان برنخاست ليلائى
بآن خمى که جنون چين دامنم پرداخت
چو گردباد شکستم کلاه صحرائى
چو صبح ميروم از خويش تا کجا برسم
بهر نفس زدنم پرگشاست عنقائى
غرور خودسرى از پست فطرتان (بيدل)
دميده آبله ئى چند از کف پائى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید