شماره ٢٥٤: خيالش برنمى تابد شعور اى بيخودى جوشى

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
خيالش برنمى تابد شعور اى بيخودى جوشى
نميگنجد بديدن جلوه اش اى حيرت آغوشى
ضعيفيها بايماى نگاه افگند کار من
چو مژگان ميکنم مضرابى آهنگ خاموشى
ازان نامهربان منت کش صد رنگ احسانيم
باين حسرت که گاهى ميکند ياد فراموشى
نه از صبحى خبر دارم نه از شامى اثر دارم
نگه مى پرورم در سايه خط بناگوشى
بروى جلوه او هر چه باداباد مى تازم
باين يک مشت خس در بحر آتش ميزنم جوشى
چنين محو خرام کيست طاوس خيال من
که واکرده است فردوس ازين هر مويم آغوشى
هنر کن محو نسيان تا صفاى دل بعرض آيد
زجوهر چشمه آينه دارد آب خس پوشى
بغفلت از نواى ساز هستى بيخبر رفتم
شنيدن داشت اين افسانه گر ميداشتم گوشى
زبار حسرت دنيا دو تا گشتيم وزين غافل
که عقبى هم نمى ارزد بخم کرداندن دوشى
حباب من زدرد بى نگاهى داغ شد (بيدل)
فروغ کلبه ام تا چند باشد شمع خاموشى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید