شماره ٢٠٣: بمکتب هوس از کيف و کم چه فهميدى

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
بمکتب هوس از کيف و کم چه فهميدى
تو فطرت عدمى از عدم چه فهميدى
نظر بر اوج سپهرت بلند تاخت چه ديد
سرت بزانو اگر گشت خم چه فهميدى
زبان بحرف گشودى چه بود آهنگت
دو لب دمى که رساندى بهم چه فهميدى
هزار رنگ خطت ريخت از زبان ليکن
کسى نگفت ترا اى قلم چه فهميدى
به حرف و صوت خودت شبهه گر يقينى نيست
ز ساز پرس که از زير و بم چه فهميدى
برشته هاى نفس نغمه ئى جز اره نبود
ازين ترانه که گفتى منم چه فهميدى
بلند و پست تو چون شمع دودى و داغيست
بسر چه ديدى و زير قدم چه فهميدى
قفاى سايه دويدى ز شخص شرمت باد
دل آب گشت ز دير و حرم چه فهميدى
سواد معنى و صورت ز فهم مستغنى است
صمد اگر صمد است از صنم چه فهميدى
بغير وهم که در درسگاه فطرت نيست
منت بهيچ قسم ميدهم چه فهميدى
فرامشى سبقم کيست تا ازو پرسم
که من بياد تو گر آمدم چه فهميدى
چنين که (بيدل) ما نارساى عرفان ماند
مباد غره دانش تو هم چه فهميدى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید