شماره ١٩٣: بر هر گلى دميده است افسون آرزوئى

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
بر هر گلى دميده است افسون آرزوئى
بوى شکسته رنگى رنگ پريده بوئى
ناموس ناتوانى افتاده بر سرهم
رنگ شکسته دارد بر ششجهت غلوئى
سازى که چينى دل ناز ترنمش داشت
روشن شد آخر کار از پرده تار موئى
در کاروان هستى يک جنس نيستى بود
زين چارسو گزيديم دکان چارسوئى
تدبير خانمانت در عشق خنده دارد
کشتى شکسته آنگه غمخوارى سبوئى
از هر سرى درين بحر ناز حباب گل کرد
مسنت شناست اينجا بيمغزى کدوئى
تا چشم باز کرديم با تو چه ساز کرديم
بر ما چونى ستم کرد آوازى و گلوئى
چون گردباد زيندشت صد نخل بيثمر رست
ما نيز کرده باشيم بى پا و سر نموئى
جوش و خروش عشقيم زير و بم هوس چيست
هر پشه در طنينش دارد نهنگ هوئى
هستى همان عدم بود نى کيفى و نه کم بود
در هر لب و دهانى من داشته است اوئى
در معبدى که پاکان از شرم آب گشتند
ما را نخواست غفلت تر دامن وضوئى
چون شمع تا رسيديم در بزمگاه قسمت
ياران نشاط بردند ما داغ شعله خوئى
دل هر چه داغ ماليم سر بر چه سنگ سائيم
ما را نمى دهد بار آينه پيش روئى
(بيدل) گذشت خلقى مايوس تشنه کامى
غير از نفس درين باغ آبى نداشت جوئى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید