شماره ١٩١: برداشتن دل ز جهان کر دگرانى

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
برداشتن دل ز جهان کر دگرانى
کز پيريم آخر بخم افتاد جوانى
مهميز رمى نيست چو تکليف تعلق
نامت نجهد تا به نگينش ننشانى
اى بيخبر از ننگ سبکروحى عنقا
تا نام تو خفت کش ياديست گرانى
سر پنجه تسخير جهانت بچه ارزد
دست تو همانست که دامن نفشانى
بر هر که مدد کرده ئى از عالم ايثار
نامش بزبان گر ببرى باز ستانى
سطر نفس و قيد تأمل چه خيال است
هر چند بميرى که تواش سکته نخوانى
هرجات بپرسند ز تمثال حقيقت
بايد نسب حرف به آينه رسانى
آبست تغافل بدم تيغ غرورش
يا رب که ز خونم نکند قطع روانى
تحقيق تو خورشيد و جهان جمله دلايل
پيداست چه مقدار عيانى که نهانى
هر کس بخيال دگر از وصل تو شاد است
هنگامه کنج دهن و موى ميانى
کيفيت آن دست نگارين اگر اين است
طاوس کند گل مگسى را که برانى
اى موج گهر آب شو از ننگ فسردن
رفتند رفيقان و تو در ضبط عنانى
(بيدل) اثر نشه نظم تو بلند است
اميد که خود را بدماغى برسانى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید