شماره ١٨٩: بر اوج بى نيازى اگر وارسيده ئى

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
بر اوج بى نيازى اگر وارسيده ئى
تا سر به پشت پا نرسد نارسيده ئى
اى نردبان طراز خمستان اعتبار
چون نشه تا دماغ بصد جا رسيده ئى
اين ما و من ترانه هر نارسيده نيست
حرفت ز منزليست که گويا رسيده ئى
کو منزل و چه جاده خيالى دگر ببند
اى ميوه رسيده بخود وارسيده ئى
فهميدنى است نشو نماى تنزلت
يعنى چو موى سر بته پا رسيده ئى
واماندنى شد آبله پاى همتت
پنداشتى به اوج ثريا رسيده ئى
در علم مطلق اينهمه چون و چرا نبود
اى معنى يقين بچه انشا رسيده ئى
داغيم ازين فسون که درين حيرت انجمن
با ما رسيده ئى تو و تنها رسيده ئى
خلقى بجلوه تو تماشائى خود است
گويا ز سير آينه ما رسيده ئى
فکر شکست توبه ما نيست آنقدر
مينا تو هم ز عالم خارا رسيده ئى
هر جا رسى همين علت حاصلست و بس
امروز فرض کن که بفردا رسيده ئى
اى کاروان واهمه غربت و وطن
زان کشورت که راند که اينجا رسيده ئى
(بيدل) ز پهلوى چه کمال است دعويت
مضمونکى بخاطر عنقا رسيده ئى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید