شماره ١٧٧: اى لعبت تحير نور چه آفتابى

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
اى لعبت تحير نور چه آفتابى
تا غافلى جمالى چون بنگرى نقابى
هنگامه خموشت چندين کتاب دارد
يک حرف و صد بيانى يک شخص و صد خطابى
آزادى و تعلق فرصت شمار شوقت
بوى سبک عنانى رنگ گران رکابى
آئينه تعين حکم حباب دارد
از يک عرق محيطى و ز يک نفس سرابى
دل معنى غريبى است چشمى گشا و درياب
يک نقطه وارى اما صد دفتر انتخابى
جيرت خيال پيماست عبرت قيامت آراست
اينجا پر و تهى چيست پيمانه حبابى
دانش اگر کمال است فهم خودت محال است
دل غرق انفعال است يونان زير آبى
افتاده است حيرت در عالم خيالات
فرش بساط وهمى نى مخملى و خوابى
خاهى بعجز و تسليم خواهى بناز و مستى
بر هر چه خواهى افزود صفر عدم حسابى
تدبير علم و دانش تمهيد نارسائيست
سر کوتهى نخواهى اين رشته برنتابى
(بيدل) که داد اينجا آگاهى از تو ما را
ما عالم جنونيم تو مجلس شرابى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید