شماره ١٦٠: آفت ايجاد است طبع از دستگاه خودسرى

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
آفت ايجاد است طبع از دستگاه خودسرى
دختر زفتنه ها مى زايد از بى شوهرى
تا کى اجزاى کمال از گفتگو بر هم زدن
يکنفس هم گرد و لب بر هم گذارى فترى
هيچکس از تنگناى چرخ ره بيرون نبرد
عالمى را کلفت اين خانه کشت از بيدرى
دل شکست اما صداوارى نناليديم حيف
موى چينى کرد ما را دستگاه لاغرى
تا درين بازار عبرت جنس ما آمد بعرض
هيچکس جز بر فلک نشنيد نام مشترى
ساز راحت گر همه خار است دام غفلتست
بر نگه تکليف خواب آورد مژگان بسترى
رنگها دارد بهار انتظار مدعا
فرق دام اينجا محال است از دکان جوهرى
همچو شبنم انفعال نارسائى ميکشم
در عرق خواباند پروازم زبى بال و پرى
چون دف عبرت خراش از پير فرسوده ام
پوست رفت و برنيامد استخوان چنبرى
مستى آهنگست پيغام ازل هشيار باش
جام و مينا در بغل مى آيد آواز پرى
هر کدورت را که مى بينى صفا مى پرورد
سنگ هم درپرده دارد عالم مينا گرى
زحمت تدبير يکسو نه که در درياى عشق
بادبانى نيست کشتى را به از بى لنگرى
در پناه مشرب عجز ايمن از آفات باش
خار اين صحرا ندارد شيوه دامن درى
تن بمردن داه را آفت دليل ايمنى است
ناز بالين پر تير است و خواب لشکرى
الفت مستى و آزادى جنون وهم کيست
پاکش از دامن چو اشک آندم که از سر بگذرى
از سراغ چشمه حيوان که وهمى بيش نيست
ميدهد آبى نشان آئينه اسکندرى
خلقى زاوهام استخراج مستى ميکند
ياد گير آن مى که پيمايد فرس از ساغرى
طوق در گردن بگردون مى پرى چون کرد با
جاى شرم است آن سليمانى و اين انگشترى
از فضولى قطع کن (بيدل) که در بزم يقين
حلقه تا گشتى بفکر خويش بيرون درى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید