شماره ١٤٨: عالم و اين تردماغيهاى جاه

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
عالم و اين تردماغيهاى جاه
شبنمى پاشيد بر مشتى گياه
مرگ غافل نيست از صيد نفس
آتش از خس برنميدارد نگاه
سرزمين شعله کاران گلخن است
کشت ما را دود ميباشد گياه
زندگانى از نفس جان مى کند
عمرها شد ميکشم يوسف زچاه
نااميدى فتحباب عشرتست
خنده لب وا ميکند ازحرف آه
ايزبان لافت افسون سلوک
باشد از مقراض مشکل قطع راه
باده روشن مشربى وانگاه درد
پرتو خورشيد و مه وانگه سياه
بى زبانى از خجالت رستن است
عذر تا بايست ميبالد گناه
جستجو آئينه دار مقصد است
ميشوى منزل اگر افتى براه
ناز کن گر فکر خويشت ره نزد
از گريبان غافلى بشکن کلاه
نرخ بازار کرم نشکستنى است
گر دلت چيزى نخواهد عذر خواه
(بيدل) از غفلت کسى را چاره نيست
سايه ئى دارد گدا تا پادشاه



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید