شماره ١٣٧: بوى وصلى هست در رنگ بهار آينه

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
بوى وصلى هست در رنگ بهار آينه
ميگدازم دل که گردم آبيار آينه
نيست ممکن حسرت ديدار پنهان داشتن
برملا افگند جوهر خار خار آينه
کيست تا فهمد زبان بيدماغيهاى من
نشه ديدار ميخواهد غبار آينه
غفلت دل پرده ساز تغافلهاى اوست
جلوه خوابيده است يکسر در غبار آينه
بسکه محو جلوه او گشت سر تا پاى من
حيرتم عکس است اگر گردم دوچار آينه
نور دل خواهى بفکر ظاهرآرائى مباش
جوش زنگار است و بس نقش و نگار آينه
عرض جوهر نيست غير از رحمت روشندلان
موى چشم آرد برون خط بر غبار آينه
حسن اگر از شوخى نظاره دارد انفعال
بى نگاهى ميتواند کرد کار آينه
شوخى اوضاع امکان حيرت اندر حيرتست
چند بايد بودنت آينه دار آينه
عرصه جولان آگاهى ندارد گرد غير
هم بروى خويش مى تازد سوار آينه
در مراد آب و رنگ از ما تحير ميخرند
بر کفدستست جنس اعتبار آينه
غير حيرتخانه دل مرکز آرام نيست
چون نفس غافل مباشيد از حصار آينه
انتظار نيست (بيدل) دولت جاويد وصل
حسرتم تا چند پردازد کنارآينه



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید