شماره ١٢١: نميگويم قيامت جوش زن يا شور طوفان شو

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
نميگويم قيامت جوش زن يا شور طوفان شو
زقدرت دست بردار آنچه بتوانى شدن آن شو
برار از عالم تمثال امکان رخت پيدائى
تو کار خويش کن گو خانه آينه ويران شو
جمال بى نشان در پرده دل چشمکى دارد
که در انديشه ما خاک گرد و يوسفستان شو
جنون از چشم زخم امتيازت ميکند ايمن
بقدر بوى يک گل از لباس رنگ عريان شو
به بيقدرى ازين بازار سودى ميتوان بردن
گرانى سنگ ميزان کمالت نيست ارزان شو
درين محفل باظهار نياز و ناز موهومى
هزار آينه است از هر کجا خواهى نمايان شو
طريق عشق دشوار است از آئين خرد بگذر
حريف کفر اگر نتوان شدن بارى مسلمان شو
زگير و دار امکان وحشتى تا کنج زانوئى
بفکر چين دامن گر نمى افتى گريبان شو
هزار آينه چون طاوس ميخواهد تماشايت
بقدر شوخى رنگى که دارى چشم حيران شو
ببزم جلوه پيمائى حيا ظرفى دگر دارد
حباب اين محيطى در گشاد چشم پنهان شو
زساز محفل تحقيق اين آواز مى آيد
که اى آهنگ يکتائى ازين نه پرده عريان شو
گر از سامان اقبال قناعت آگهى (بيدل)
بکنج چشم مورى واکش و ملک سليمان شو



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید