شماره ١٠٩: گاه روى بر خاکم گاه جبه بر زانو

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
گاه روى بر خاکم گاه جبه بر زانو
زين سريکه من دارم نيست بيخبر زانو
اين قلم رواندوه کارگاه راحت نيست
هر که فکر بالين کرد يافت زير سر زانو
يکمژه بصد عبرت شرم چشم ما نگشود
حلقه وار ته کرديم بر هزار در زانو
گل دميده ايم اما رنگ و بو پشيمانى است
بود غنچه ما را عالم دگر زانو
زين تلاش پا در گل کوره و کجا منزل
همچو شمع پيموديم شام تا سحر زانو
دل ادبگه ناز است دعوى هوس کم کن
بايدت زدن چون موج پيش اين گهر زانو
شوخى تميز از ما وضع امن نپسنديد
ورنه سلک اين کهسار بود سر بسر زانو
بسته ام کمر عمريست بر حلاوت تسليم
بند بند من دارد همچو نيشکر زانو
عذر طاقت است اينجا قدردان جمعيت
پاى تا نيارد خم نيست در نظر زانو
فکر سرنوشت من تا کجا تريها داشت
تا جبين ببار آمد گشت چشم تر زانو
شب زکلفت اسباب شکوه پيش دل بردم
گفت برنميدارد درد سر مگر زانو
تا بکى هوس تازى چند هرزه پردازى
طائران رها کردند زير بال و پر زانو
مشق معنى ام (بيدل) بر طبائع آسان نيست
سر فرو نمى آرد فکر من بهر زانو



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید