شماره ١٠٦: زين بزم شکل ساز نگر يا نوا شنو

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
زين بزم شکل ساز نگر يا نوا شنو
نقش قدم نظر کن و آواز پا شنو
اين مژده طرب که وداع تکلف است
چون غنچه از گسستن بند قبا شنو
چندين قيامت از دل هر ذره پرگشاست
کس واعظ تو نيست که کر باش يا شنو
عمريست زين بساط بغفلت گذشته ئى
اى شمع سرگذشت خود از نقش پا شنو
راز دل شکسته بگردون حواله است
از دانه آنچه سهو شد از آسيا شنو
فهميدنى ست معنى انشاى احتياج
حرف بلند از کف دست دعا شنو
هر چند شور صبح قيامت جنون کند
افسانه هوس همه پا در هوا شنو
خاکيم با نسيم نفس گرد ميکنيم
از سرمه کر صدا نشنيدى زما شنو
گلهاى باغ ناز پرافشان عبرت اند
آواز دست سوده زرنگ حنا شنو
در هر طنين پشه که کنج قناعت است
سرکوبى خروش دو عالم غنا شنو
آسودگى ترانه اسرار فقر ماست
بى زحمت نفس زنى بوريا شنو
گيرم که فطرت تو سزاوار منصفى است
بر هر که دخل حرف کنى ناسزا شنو
نتوان طرف شدن بزبانهاى مختلف
حق گوى ليک ترجمه اش ما سوا شنو
در گوش دل زشش جهت بانگ «ارجعى » است
نشنيده قصه ئى برو اکنون زما شنو
(بيدل) رموز فهم معماى حال خويش
حرف . . . گوش پا شنو



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید