شماره ٩٨: به پيکرم شکن پوست کوچه داده بهر سو

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
به پيکرم شکن پوست کوچه داده بهر سو
طناب خيمه گسست اينکه چين فتاده بهر سو
در انتظار جمالى نشسته ام بخيالى
تحير از مژه آغوش ها گشاده بهر سو
غم طلب بکه گويم سراغ خود زکه جويم
سفيد گشت زمويم هزار جاده بهر سو
نفس غبار دلست اينکه ميکشد بطپيدن
شکست شيشه بدوش است موج باده بهر سو
بحيرتم که چه ميخواهد از بهار تخيل
چمن طرازى آينه هاى ساده بهر سو
زتخم مزرع غفلت نرست ريشه ديگر
کشيده يک رگ گردن سرفتاده بهر سو
بهوش باش که ديوانگان غره دولت
مرس گسسته سگانند بيقلاده بهر سو
تو شخص آبله پائى و دشت و در همه نشتر
متاز در طلب عافيت پياده بهر سو
هوس زگوشه تسليم فال امن نگيرد
بيک مقام نسازد قدم نهاده بهر سو
غبار بى سر و پاى عنان گسسته ما را
دويدنى است درين دشت بى اراده بهر سو
خدنگ مشق تلاش تو تا رسد بنشانى
کمان بدوش فلک ميکشد کباده بهر سو
بقدر گردش رنگى بگرد خويش برائيد
عيار سعى مگيريد ازين زياده بهر سو
برنگ شمع دمى چند دور گردى عبرت
نظر کنيد درين محفل ايستاده بهر سو
هواى لعل که دارد درين هوسکده (بيدل)
که ميرود قدح از خويش لب گشاده بهر سو



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید