شماره ٥٩: گر گدا دست طمع دزدد زهم در آستين

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
گر گدا دست طمع دزدد زهم در آستين
ميکشد خشکى کف اهل کرم در آستين
در قمار زندگى يارب چه بايد باختن
چون حبابم از نفس نقد عدم در آستين
برگ و ساز بى برى غير از ندامت هيچ نيست
سرو چندين دست مييابد بهم در آستين
ناله گر بر لوح هستى خط کشد دشوار نيست
خامه ام زين دست دارد صد رقم در آستين
آنقدر کاهيدم از درد سخن کز پيکرم
نال دارد پيرهن همچون قلم در آستين
بسکه چون شمعم تنکسرمايه اين انجمن
يک گلم هم در گريبانست و هم در آستين
اين زمان در کسوت رنگم گريبان ميدرد
همچو گل دستى که بر سر ميزدم در آستين
وضع آسايش رواج عالم هشيار نيست
پنجه اهل کرم خفته است کم در آستين
بى قناعت کيسه حرصت نخواهد پرشدن
تا بکى چو نمار ميگردى شکم در آستين
پير گشتى غافل از قطع تعلقها مباش
صبح دارد از نفس تيغ دودم در آستين
تا برنگ مدعا دست هوس افشانده ام
کرده ام (بيدل) گلستان ارم در آستين



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید