شماره ٥٣: گرچه جز ذکرت نميگنجد حديثى در زبان

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
گرچه جز ذکرت نميگنجد حديثى در زبان
چون نگينم جاى نام تست خالى بر زبان
درد عشق و ساز مستورى زهى فکرى محال
خار پا چون آتش اينجا ميکشد از سر زبان
مزرع اهل سخن شايسته آفات نيست
رشحه معنى نه بندد ننگ خشکى بر زبان
نغمه من اضطراب ايجاد ساز عالمى است
عمرها شد چون سخن پر ميزنم در هر زبان
بگذر از لاف سخن پروازها پيداست چيست
در قفس تا کى طپد اى بيخبر يک هر زبان
تا فنا صورت نه بندد زندگى بى لاف نيست
شعله دزديدن ندارد جز بخاکستر زبان
غير خون آبى ندارد ساغر جانکاه ظلم
گر همه از کام بيرون افگند خنجر زبان
تا برنگ خانه چشم ايمن از آفت شوى
به که باشد همچو مژگانت برون در زبان
لب گشودن داشت آغوش وداع عافيت
چون دهان پسته بستم راه جنبش بر زبان
عجر ما (بيدل) بتقريرى دگر محتاج نيست
موج در عرض شکست خود بود يکسر زبان



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید