شماره ٤٥: غنيمت گير چون آينه محوشان خود بودن

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
غنيمت گير چون آينه محوشان خود بودن
جهانى را تماشا کردن و حيران خود بودن
چه صحرا و چه گلشن گر تأمل رهبرت گردد
سلامت نيست غير از پاى در دامان خود بودن
زتشويش دو عالم چشم زخم آزاد ميباشد
ته يک پيرهن از پيکر عريان خود بودن
دودم شغل معاصى انتظار رحمتى دارد
که بايد تا ابد شرمنده احسان خود بودن
تو محرم نشه فرصت شناسى نيستى ورنه
بصد فردوس دارد ناز در زندان خود بودن
خيال سدره و طوبى نياز طاق نسيان کن
نگاهى بايدت در سايه مژگان خود بودن
رضاى خاطر فرصت ضرور افتاده است اينجا
بهر تقدير بايد خادم مهمان خود بودن
کمان قبضه اسرار يکتائى بزه دارد
مقيم گوشه تحقيق در ميدان خود بودن
يقين را شبهه ديدى آگهى را جهل فهميدى
خدائى داد از کف منکر فرمان خود بودن
وجوب آينه خود نيز جز پيش تو نگذارد
زمانى گر توانى محرم امکان خود بودن
بگرد خويش ميگردد سپهر و نازها دارد
که تا هستى است ميبايد همين قربان خود بودن
تبسم وارى از اخلاق ميخواهد وفا (بيدل)
نمک دارد همين مقدار شور خوان خود بودن



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید