شماره ٣١: شکست رنگ که بود آبيار اين گلشن

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
شکست رنگ که بود آبيار اين گلشن
بهر چه مينگرم ناله کرده است وطن
بکلبه ئى که من از درد هجر مينالم
بقدر ذره چکد اشک ديده روزن
خيال کشت گل و سير لاله حيف وفاست
زچشم منتظران هم دميده است سمن
طپيدن سحر از آفتاب غافل نيست
نفس بر آتش مهر تو ميزند دامن
دل شکسته براه اميد بسيار است
زگرد ماست اگر دامنى گرفت شکن
بوحدت من و تو راه شبهه نتوان يافت
منم من و توئى تو نى منى تو و نه تو من
طراوت چمن اعتبار حسن حياست
چراغ رنگ گل از آب ميکند روغن
زگفتگو ندهى جوهر وقار بباد
بموج ميدهد از آب صورت رفتن
بهر طريق همين پاس آبرو دين است
اگر تو محرمى اين شيشه را بسنگ مزن
جنون بى نفس آرميده ئى داريم
چو زلف سلسله ماست فارغ از شيون
بآرميدگى وضع خويش مى نازيم
چو آب آينه در جلوه کرده ايم وطن
زما نه گو پى سامان من مکش زحمت
چراغ شعله ما را بس است داغ لگن
کسى مباد هلاک غرور رعنائى
چو شمع بر سر ما تيغ ميکشد گردن
جنون اگر نپذيرد بخدمتم (بيدل)
کمر چو ناله زنجير بندم از آهن



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید