شماره ٧: دهر طوفان دارد از طبع جنون پيماى من

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
دهر طوفان دارد از طبع جنون پيماى من
قلقلى دزديده است اين بحر از ميناى خود
نيست خالى يک کف خاک از غبار وحشتم
چون نفس ميجوشد از هر دل طپيدنهاى من
غنچه را جز شوخى رنگ آفتى دربار نيست
خودنمائى ميدهد آخر بباد اجزاى من
هر نفس کز دل کشيدم خامشى افشاند بال
ميزند موج از زبان ماهيان درياى من
بسکه افشردم قدم در خاک راه نيستى
همچو شمع آخر سر من گشت نقش پاى من
صافى دل در غبار عرض استعداد رفت
موج مى شد جوهر آينه ميناى من
راه از خود رفتنم از شمع هم روشن تر است
جاده پرداز است برق ناله در صحراى من
حسن هر جا جلوه گر شد عشق مى آيد برون
عرض مجنون ميدهد آينه ليلاى من
تا قيامت بايدم سرگشته پرواز بود
دام دارد بر هوا صياد بى پرواى من
همچو برق آغوش از وحشت مهيا کرده ام
طول صد عقبى امل صرفست بر پهناى من
پرده تحقيق (بيدل) تا کجا خواهى شگافت
عالمى دارد نهان کيفيت پيداى من



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید