شماره ٦٨٢: عاشق سلسله زلف گرهگيرم من

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
عاشق سلسله زلف گرهگيرم من
روزگارى است که ديوانه زنجيرم من
نکنم چشم به هر نقش سبکسير سياه
محو يک نقش چو آيينه تصويرم من
مرغ بى پر به چه اميد قفس را شکند؟
ورنه دلتنگ ازين عالم دلگيرم من
داد آرام در آغوش هدف خواهم داد
در کمانخانه افلاک اگر تيرم من
نشود ديده من باز چو بادام به سنگ
بس که از ديدن اوضاع جهان سيرم من
راست گفتارى من رايت اقبال من است
همچو صبح از نفس صدق، جهانگيرم من
در و ديوار شود بال و پر وحشت من
نيست از غفلت اگر در پى تعميرم من
هست با مردم ديوانه سر و کار مرا
دل همان طفل مزاج است اگر پيرم من
بهر آزادى من شب همه شب مى نالد
بس که از بى گنهى بار به زنجيرم من
گر چه صائب شود از من گره عالم باز
عاجز قوت سر پنجه تقديرم من



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید