شماره ٦٤٢: ز آه من ندارد هيچ پروا کج کلاه من

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
ز آه من ندارد هيچ پروا کج کلاه من
ز شوخى مى کند چون زلف خود بازى به آه من
به استغنا دل از عاشق ستاند کم نگاه من
به شمشير تغافل ملک گيرد پادشاه من
خدا زين برق عالمسوز جانان را نگه دارد!
که مژگان مى شود انگشت زنهار از نگاه من
نمى داند خس و خاشاک بال شعله مى گردد
رقيب از ساده لوحى خار مى ريزد به راه من
غرور يار از اظهار عجز من يکى صد شد
به کار مدعى آمد درين دعوى گواه من
پريشان کرد خط يار اوراق حواسم را
که را گويم که از گردى پريشان شد سپاه من؟
محبت جمع با تن پرورى صائب نمى گردد
وگرنه مى شود هر سايه خارى پناه من



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید