شماره ٦٢٨: نيابد ره به بزمش گر دل پر اضطراب من

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
نيابد ره به بزمش گر دل پر اضطراب من
نخواهد ماند در بيرون در بوى کباب من
گرفتم بيم رسوايى است دامنگير در روزت
چرا در پرده شبها نمى آيى به خواب من؟
شکست رنگ من بر شيشه دل سنگ مى بارد
ميا بى باده گلگون به سير ماهتاب من
اگر ويرانى ظاهر نپيچاند عنانت را
توانى گنجها برداشت از ملک خراب من
خوشم با دولت ناخوانده، ورنه گر ضرور افتد
غزالان را به دام جذبه آرد پيچ و تاب من
به سر وقت دل من گر چنين مستانه مى آيى
نخواهد ماند اى بى رحم، دودى از کباب من
عتاب آلود مى گويى سخن، من کيستم آخر
که سازى تلخ عيش آن دهان را در عتاب من
من اينک همچو اشک از پرده بينش برون رفتم
نيايى گر برون از پرده شرم از حجاب من
به شوخى هاى معنى هر که پى برده است مى داند
که دارد جنبشى چون نبض هر سطر از کتاب من
قدم بردار تا گردم نگشته است از نظر غايب
اگر تعمير خواهى کردن احوال خراب من
دهد از هاله مه سامان طوق بندگى هر شب
ندارد گر چه پرواى کسى مالک رقاب من
من از نازک خيالى آن هلال آسمان سيرم
که مى سوزد نفس خورشيد تابان در رکاب من
به دست داد خواهان از مروت مى دهم دامن
وگرنه پاک چون صبح است با عالم حساب من
همان از شرمسارى مى کشم خط بر زمين صائب
اگر چه گشت عالمگير افکار صواب من



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید