شماره ٦٠٢: ز درد و داغ دل را نيک محضر مى توان کردن

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
ز درد و داغ دل را نيک محضر مى توان کردن
به چاکى ينه را صحراى محشر مى توان کردن
ز غفلت روى دست فربهى خوردم، ندانستم
که حصن عافيت پهلوى لاغر مى توان کردن
صنوبروار اگر از ميوه شيرين تهيدستى
به روى تازه دلها را مسخر مى توان کردن
ندارى رنگ و بويى گر درين گلشن ز بى برگى
به خلق خوش جهانى را معطر مى توان کردن
به اين گرمى که من در جستجوى او کمر بستم
چراغ کشته ام از نقش پا بر مى توان کردن
ترا انديشه فردا رسد امروز در خاطر
اگر امروز را فرداى محشر مى توان کردن
به افسون در دل سخت توره کردن بود مشکل
وگرنه رخنه در سد سکندر مى توان کردن
سخن کش مهر لب گشته است صائب حرف را، ورنه
سخن کش گر به دست افتد سخن سر مى توان کردن



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید