شماره ٥٩٠: به اميد اقامت دل به اسباب جهان بستن

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
به اميد اقامت دل به اسباب جهان بستن
بود شيرازه از غفلت به اوراق خزان بستن
به خودسازى قناعت از بهار و زندگانى کن
مکن در فصل گل اوقات صرف آشيان بستن
منه بر عالم افسرده، دل از کوته انديشى
که هست از خامکارى در تنور سرد نان بستن
مشو با قامت خم حلقه درگاه، دونان را
که در بحر کمان بايد توجه بر نشان بستن
ندارد ناله و فرياد با دلبستگى سودى
نمى بايست خود را چون جرس بر کاروان بستن
خموشى سرمه کوه بلند آواز مى گردد
به لب بستن توان بيهوده گويان را زبان بستن
ندارد از مروت بحر آبى در جگر، ورنه
صدف را مى توان با قطره چندى دهان بستن
مروت نيست از داغ يتيمى سوختن گل را
به آهى ورنه نخل باغبان را مى توان بستن
به همراهان پا در گل ناستد عمر کم فرصت
در اثناى دميدن همچو نى بايد ميان بستن
مزن چين بر جبين وقت نزول در دو غم صائب
که عيب است از کريمان در به روى ميهمان بستن



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید