شماره ٥٨٧: ز بى دردى نمى سازم به صندل دردسر پنهان

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
ز بى دردى نمى سازم به صندل دردسر پنهان
که سازم درد را از قدردانى از نظر پنهان
همان خون مى چکد از شکوه دورى ز منقارش
اگر گردد چو مغز پسته طوطى در شکر پنهان
مگر از خانه آمد دلبر شبگرد من بيرون؟
که ماه از هاله گرديده است در زير سپر پنهان
بلند افتاده است آهن دلان را ناخن کاوش
وگرنه مى شدم در سنگ خارا چون شرر پنهان
همان از تير باران حوادث نيستم ايمن
شوم در چشم مور از ناتوانى ها اگر پنهان
حذر کن بيشتر از خصم ديرين چون ملايم شد
که آن مکار را در موم باشد نيشتر پنهان
شود از سنگ و آهن خرده راز شرر رسوا
چو آمد از دو لب بيرون، نمى ماند خبر پنهان
شميم بيد و عود از آتش سوزان شود روشن
محال است اين که ماند خلق مردم در سفر پنهان
ز شکر خنده پنهان نشد کم زهر چشم او
نماند تلخى بادام هرگز در شکر پنهان
مخور بى همرهان صائب دم آبى اگر باشد
که از شرم سکندر خضر گرديد از نظر پنهان



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید