شماره ٥٨١: مى کشد دامن چو زلف سرکش او بر زمين

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
مى کشد دامن چو زلف سرکش او بر زمين
مى نهد در چين ز غيرت ناف و آهو بر زمين
گل چه حد دارد تواند چهره شد با عارضش؟
آن که ماليد آفتاب و ماه را رو بر زمين
خفتگان خاک را صبح قيامت مى شود
سايه هر جا افکند آن قد دلجو بر زمين
خوشه چينان خوشه پروين به دامن مى برند
هر کجا ريزد عرق از چهره او بر زمين
پنجه خورشيد مى گردد گريبانگير خاک
پاى خود هر جا گذارد آن پريرو بر زمين
پاک مى سازد ز دين و دل بساط خاک را
چون کشد دامان ناز آن عنبرين مو بر زمين
پشت دست عجز، ماه عيد با آن سرکشى
مى گذارد پيش طاق آن دو ابرو بر زمين
تا دکان حسن او شد باز در مصر وجود
از کسادى مى زند يوسف ترازو بر زمين
من کيم تا آرزوى خواب آسايش کنم؟
آسمان نگذاشت در جايى که پهلو برزمين
کى مربع مى نشيند در صف دانشوران؟
پيش استاد آن که ننشيند دو زانو بر زمين
غوطه زد در خاک تا تير هوايى شد بلند
سرکشان را زود مى مالد فلک رو بر زمين
در برومندى نسازد هر که دلها را خنک
مى کند صائب گرانى سايه او بر زمين



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید