جان به صد داغ از تن خاکى سرشت آمد برون
جغد ازين ويرانه طاوس بهشت آمد برون
فکر رنگين جلوه ديگر کند با بخت سبز
خوش نمايد لاله اى کز طرف کشت آمد برون
چون زليخا کز پى يوسف ز خود بيرون دويد
جنت از دنبال آن حورى سرشت آمد برون
هر کجا غم نيست، آنجا زندگانى مشکل است
زين سبب آدم به تعجيل از بهشت آمد برون
پرده بيگانگى چون از ميان برداشتند
برهمن از کعبه، زاهد از کنشت آمد برون
جان روشن از غبار آلودگان صائب بجو
باده چون آفتاب از زير خشت آمد برون