شماره ٥١٤: از گهر گرد يتيمى شست آب چشم من

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
از گهر گرد يتيمى شست آب چشم من
توتيا شد خاک در عهد سحاب چشم من
جوهر بينايى من پرده سوز افتاده است
کى سفيدى مى تواند شد نقاب چشم من؟
آنچنان کز خنده گردد غنچه گل بى گره
از دل بيدار باشد فتح باب چشم من
رشته اشکم بعينه سبحه بگسسته است
بس که مى آيد غبارآلود آب چشم من
موجه تردست را خشکى کند سوهان روح
آب بردارد گر از دريا سحاب چشم من
ديده من تا به خال دلفريب او فتاد
مردمک شد نقطه سهو کتاب چشم من
تشنه عرض گهر چون تنگ چشمان نيستم
گريه بى اشک باشد انتخاب چشم من
بس که مى ريزم به تلخى اشک، هر مژگان من
مى شود انگشت زنهارى ز آب چشم من
ديده بيدار انجم محو شد در خواب روز
همچنان در پرده غيب است خواب چشم من
چون تواند بحر با من لاف همچشمى زدن؟
مى زند پهلو به گردون هر حباب چشم من
جاى حيرت نيست گردد گر حصارى در تنور
در مقام لاف، طوفان از حجاب چشم من
نه ز ساقى ناز و نه از خم بزرگى مى کشم
تا ز خون دل مهيا شد شراب چشم من
چون رگ سنگ است صائب در نظر مژگان مرا
بس که از غفلت گرانسنگ است خواب چشم من



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید