شماره ٤٨٨: شکوه بيهوده از ناسازى گردون مکن

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
شکوه بيهوده از ناسازى گردون مکن
اين جراحت را به شمشير زبان افزون مکن
تلخى ايام را بر خود گوارا کن به صبر
تا ز مى پر توان کرد اين قدح پر خون مکن
دست افسوس است بار سرو موزون، زينهار
تا تو هم بى بر نگردى مصرعى موزون مکن
صبح پيرى نيست چون شام جوانى پرده پوش
آنچه ممکن بود کردى پيش ازين، اکنون مکن
از شکست خصم خوشحالي، ندامت بردهد
زينهار اين ريزه الماس در معجون مکن
مى نشيند زود در گل کشتى سنگين رکاب
تکيه بر سيم و زر بسيار چون قارون مکن
تاج درياى گهر شد از سبکروحى حباب
چون ز خود گشتى تهى انديشه از جيحون مکن
زردرو از برگريزان ندامت مى شوى
روى خود را از شراب بى غمى گلگون مکن
چاره بيمارى دل را ز افلاطون مجوى
زين طبيب خام درد خويش را افزون مکن
حسن شرم آلود ليلى دامن از خود مى کشد
از غزالان گرد خود هنگامه چون مجنون مکن
چون مسيحا پاى همت بر سر گردون گذار
خويش را در خم حصارى همچو افلاطون مکن
مى شود سنگ ملامت در کف طفلان غريب
از سواد شهر صائب روى در هامون مکن



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید