شماره ٤٥٩: نيستى کوه گران، بر سير پشت پا مزن

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
نيستى کوه گران، بر سير پشت پا مزن
دامن خود را گره بر دامن صحرا مزن
در محيط آفرينش خوش عنان چون موج باش
چون حباب از ساده لوحى خيمه بر دريا مزن
يا مريد سرو و گل، يا امت شمشاد باش
دست در هر شاخ همچون تاک بى پروا مزن
هر چه هر کس دارد از دريوزه دل يافته است
تا در دل مى توان زد حلقه بر درها مزن
مرغ دست آموز روزى بى نيازست از طلب
در تلاش اين شکار رام دست و پا مزن
مرد را گفتار بى کردار رسوا مى کند
پنجه جرأت ندارى آستين بالا مزن
از نصيحت کى شوند ارباب غفلت زنده دل؟
آب بى حاصل به روى صورت ديبا مزن
زهر قاتل را کند اکسير خرسندى شکر
مشت خاکى گر رسد از دوست، استغنا مزن
صائب از خاموشيت بزم سخن افسرده شد
بيش ازين مهر خموشى بر لب گويا مزن



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید