شماره ٤٣٧: بخيه تا کى بر لباس تن ز آب و نان زدن؟

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
بخيه تا کى بر لباس تن ز آب و نان زدن؟
از بصيرت نيست گل بر رخنه زندان زدن
ظلم بر افتادگان شرمندگى مى آورد
سرکشان سر پيش اندازند در چوگان زدن
جان پاکان در تن خاکى نمى گيرد قرار
از گنهکارى است تن در گوشه زندان زدن
گفتگوى پوچ را بى پرده سازد امتحان
تخم چوبين زود رسوا گردد از دندان زدن
نعل ايام بهار از جوش گل در آتش است
در حريم غنچه بايد بر کمر دامان زدن
چشم پرکارى که من ديدم ازان وحشى غزال
مى زند بر هم دو عالم را به يک مژگان زدن
در نمى گيرد فسون عشق با افسردگان
در تنور سرد هيهات است بتوان نان زدن
هر که از طاعت کمان سازد قد همچون خدنگ
مى تواند حلقه بر در خلد را آسان زدن
درد و داغ عشق از سيماى عاشق ظاهرست
رسم شاهان است مهر خويش بر عنوان زدن
امتحان بيکار باشد آن دل چون سنگ را
بيضه فولاد مستغنى است از دندان زدن
مى شود آب روان آيينه از استادگى
مى توان سير جهان با ديده حيران زدن
از زبردستان مدارا با ضعيفان خوشنماست
نيست لايق بحر را سرپنجه با مرجان زدن
پيش آن رخسار نازک حرف گل صائب مگو
از مروت نيست سيلى بر مه کنعان زدن



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید