شد ز پيرى ها مرا گوش گران مهر دهن
چون زبان آور شوم چون بسته شد راه سخن؟
مغز من از پوچ گويان خانه زنبور بود
گوش سنگين شد حصار آهنين از بهر من
مى کند بى پرده عيبش را به آواز بلند
هر که در گوش گران آهسته مى گويد سخن
از چه از گفتار خود را نيک يا بد مى کني؟
چون به خاموشى ز نيکان مى تواند شد بى سخن
گر ز بى سرمايگى دستت ز سيم و زر تهى است
مى توان تسخير دلها کرد با خلق حسن
مى توان پرهيز کرد از دشمنان خارجى
واى بر آن کس که گرگ او بود در پيرهن
از طبيبان چاره گوش گران صائب مجو
کيست اين در را گشايد جز خداى ذوالمنن؟