شماره ٣٣٧: اشک است درين مزرعه تخمى که فشانيم

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
اشک است درين مزرعه تخمى که فشانيم
آه است درين باغ نهالى که رسانيم
گرد سفر از جبهه ما شسته نگردد
تا رخت چو سيلاب به دريا نکشانيم
از ما گله بى ثمرى کس نشنيده است
هر چند که چون بيد سراپاى زبانيم
در باغ چنارى به کهنسالى ما نيست
چون سرو اگر در نظر خلق جوانيم
بر گوهر سيراب نباشد نظر ما
ما حلقه بگوش صدف پاک دهانيم
بيدارى دولت به سبکروحى ما نيست
هر چند که چون خواب بر احباب گرانيم
از ما مگذر زود کز انديشه نازک
شيرازه ياقوت لبان چون رگ کانيم
چون تير مداريد ز ما چشم اقامت
کز قامت خم گشته در آغوش کمانيم
موقوف نسيمى است ز هم ريختن ما
آماده پرواز چو اوراق خزانيم
گر صاف بود سينه ما هيچ عجب نيست
عمرى است درين ميکده از درد کشانيم
با تازه خطانيم نظر باز ز خوبان
صد شکر که از جمله بالغ نظرانيم
پيرى نتوان يافت به دل زندگى ما
باقامت خم صيقل آيينه جانيم
از ما خبر کعبه مقصود مپرسيد
ما بيخبران قافله ريگ روانيم
باشد زر گل راز فلک در نظر ما
هر چند چو نرگس به ته پا نگرانيم
چندين رمه را برگ و نواييم ز کوشش
هر چند که بى برگ تر از چوب شبانيم
عمرى است که در خرقه پرهيز چو صائب
سر حلقه رندان خرابات جهانيم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید