شماره ٣٢٨: چندان که چو خورشيد به آفاق دويديم

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
چندان که چو خورشيد به آفاق دويديم
ما پير به روشندلى صبح نديديم
يک بار نجست از دل ما ناوک آهى
از بار گنه همچو کمان گرچه خميديم
چون شمع درين انجمن از راستى خويش
غير از سر انگشت ندامت نگزيديم
افسوس که با ديده بيدار چو سوزن
خار از قدم آبله پايى نکشيديم
چون لاله دلسوخته در گلشن ايجاد
بى خون جگر قطره آبى نچشيديم
هر چند چو گل گوش فکنديم درين باغ
حرفى که برد راه به جايى نشنيديم
از آب روان ماند بجا سبزه و گلها
ما حاصل ازين عمر سبکسير نديديم
شد ناوک ما گر زدل سنگ ترازو
بر دوش کمان دست نوازش نکشيديم
شد کوزه نرگس سر بى مغز حريفان
ما يک گل ازان گوشه دستار نچيديم
اول ثمر پيشرسش قرب خدا بود
پيوند خود از هر چه درين باغ بريديم
بيرون ننهاديم ز سر منزل خود پاى
چندان که درين دايره چون چشم پريديم
کرديم تلف عمر به غواصى اين بحر
در هيچ صدف گوهر انصاف نديديم
صائب به مقامى نرسيديم ز سستى
از خاک چو نى گرچه کمر بسته دميديم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید