شماره ٣١٥: کو مى که ز زندان دل تنگ برآيم؟

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
کو مى که ز زندان دل تنگ برآيم؟
چون لاله نفس سوخته زين سنگ برآيم
يک سوخته دل نيست پذيراى شرارم
آخر به چه اميد من از سنگ برآيم؟
چون نيست مرا شهپر گلزار رسيدن
از بهر چه من زين قفس تنگ برآيم؟
در روى زمين نيست چو يک چهره روشن
چون آينه بى وجه چه از زنگ برآيم؟
اين دايره چون شد تهى از نغمه شناسان
از پرده براى چه به آهنگ برآيم؟
يک سو غم دنيا و دگر سو غم عقبى
با اينهمه غم چون من دلتنگ برآيم؟
کو باده لعلي، که ازين پيکرخاکى
سيراب چو لعل از جگر سنگ برآيم
اى مهر برون آ، که به يک چشم زدن من
چون شبنم ازين دايره رنگ برآيم
بر هيچ دلى نيست گران کوه غم من
با اين سبکى من به که همسنگ برآيم؟
در هيچ لباس از تو مرا نيست جدايى
يکرنگ توام گر چه به صد رنگ برآيم
چون رنگ پر و بال شکسته است درين باغ
صائب ز چه از عالم بيرنگ برآيم؟



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید