شماره ٢٦٤: ما همچو غنچه سر به گريبان کشيده ايم

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
ما همچو غنچه سر به گريبان کشيده ايم
گوى مراد در خم چوگان کشيده ايم
خون همچو نافه در تن ما مشک مى شود
تا دست خود ز نعمت الوان کشيده ايم
شيرين شده است تا چو گهر استخوان ما
بسيار تلخ و شور ز عمان کشيده ايم
رنجيده ايم اگر ز وطن حق به دست ماست
آنها که ما ز سيلى اخوان کشيده ايم
گشته است توتياى قلم استخوان ما
از بس که بار منت احسان کشيده ايم
از موجه سراب درين دشت آتشين
بسيار ناز چشمه حيوان کشيده ايم
خود را ز مکردوست نمايان روزگار
گاهى به چاه و گاه به زندان کشيده ايم
چون مور خاکسار ز گفتار شکرين
خود را به روى دست سليمان کشيده ايم
تا چشم ما به دولت بيدار وا شده است
يک عمر مشق خواب پريشان کشيده ايم
ما پرده ها ز آبله پاى خود ز رشک
بر روى خارهاى مغيلان کشيده ايم
صائب ز سيل حادثه از جا نمى رويم
ما پاى خود چو کوه به دامان کشيده ايم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید