شماره ٢٠٦: چشمى به گريه تر نشد از دود آتشم

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
چشمى به گريه تر نشد از دود آتشم
يارب چه بود مصلحت از بود آتشم؟
پروانه مرا به چراغ احتياج نيست
چون کرم شبچراغ زراندود آتشم
آسوده اند سوختگان از گداز عشق
از خاميى که هست مرا، عود آتشم
پاى چراغ سوختگان است سينه ام
از داغ عشق، کعبه مقصود آتشم
سوزى که هست در جگر من مرا بس است
خامى نمى کند هوس آلود آتشم
ديگر عنان گريه نيارد نگاه داشت
در ديده اى که سرمه کشد دود آتشم
نه مستحق عشقم و نه در خور هوس
بيگانه بهشتم و مردود آتشم
خاکسترست حاصل نشو و نماى من
بى عاقبت چو خرمن نابود آتشم
از آه کم نشد پرکاهى غم از دلم
شد چهره کهربايى ازين دود آتشم
چون گوهر گرامى آدم درين بساط
مسجود آفرينش و مردود آتشم
صائب نگشت نرم دل آهنين من
عمرى است گر چه در کف داود آتشم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید