شماره ١٩١: تا همچو لعل، رنگ به رخسار داشتم

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
تا همچو لعل، رنگ به رخسار داشتم
خون در دل از شکست خريدار داشتم
هرگز قرين نگشت به هم قول و فعل من
کردار را هميشه به گفتار داشتم
تا با خدا افتاد مرا کار، به شدم
شربت نداشتم چو پرستار داشتم
تا چون حباب چشم گشودم ز يکدگر
سر در کنار قلزم خونخوار داشتم
هرگز دلم ز فکر غزالان تهى نبود
دايم درين خرابه دو بيمار داشتم
چون شبنم از تجلى خورشيد محو شد
چشم ترى که از غم گلزار داشتم
هرگز نداشت ميل، ترازوى مشربم
دايم به دست سبحه و ز نار داشتم
چون زلف، تار و پود حواسم نبود جمع
تا فکر جامه و غم دستار داشتم
فرياد من ز قحط هم آواز پست شد
کارم بلند بود چو همکار داشتم
داغ ترا به غير نمودم ز سادگى
آيينه پيش صورت ديوار داشتم !
هرگز نصيب گوشه نشينان نمى شود
آن خلوتى که بر سر بازار داشتم
صائب هزار شکر که بر دل گذاشتم
دستى که بر سر از غم دلدار داشتم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید