شماره ١٥٢: صفاى روى ترا از نقاب مى بينم

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
صفاى روى ترا از نقاب مى بينم
به ماه مى نگرم آفتاب مى بينم
اگر چه از سر زلفش بريده ام عمرى است
هنوز در رگ جان پيچ و تاب مى بينم
غبار چهره خورشيد طلعتى فرش است
به هر زمين که به چشم پر آب مى بينم
نژاد گوهر من از محيط يکتايى است
به يک نظر همه را چون حباب مى بينم
کشيده دار عنان دراز دستى را
که دور حسن تو پا در رکاب مى بينم
دماغ خوردن دود چراغ نيست مرا
به روشنايى دل در کتاب مى بينم
چو موى بر سر آتش نشسته مژگانم
زبس که گرم در آن آفتاب مى بينم
کجا روم که درين صيدگاه ناکامى
هزار دام ز موج سراب مى بينم
رخ گشاده ز دل زنگ مى برد صائب
هلال عيد به روى شراب مى بينم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید